پاسداشت آداب و رسوم سرزمین هفت اقلیم

از وقتی یادم می‌آید ملت روزهای جمعه و ایام تعطیل دیگر برای فعالیت‌هایی مثل کوهنوردی، شکار و امثال این‌ها راهی طبیعت می‌شدند و هدف اصلی‌شان هم از این کار طبیعتا دیدن خود کوه و شکار بوده اما از آن‌جا که این خارجی‌ها دوست دارند روی هرچیزی اسم بگذارند، از دهه 1960 اصطلاحی به نام اکوتوریسم (ECOTOURISM) در جهان باب شده و سازمانی هم به نام انجمن بین‌المللی اکوتوریسم (TIES) تأسیس شده است. حالا طبق تعریف این انجمن، «اکوتوریسم یک سفر و بازدید زیست محیطی مسئولانه، از مناطق طبیعی بکر است که به منظور لذت بردن از طبیعت و درک مواهب آن و ویژگی‌های فرهنگی مرتبط با آن انجام می‌شود، به طوری که باعث ترویج حفاظت شود و اثرات منفی بسیار کمی بر محیط به جای گذارد و شرایطی را برای اشتغال و بهره‌مندی اقتصادی و اجتماعی مردم محلی (بومی) فراهم کند».

نابراین وقتی به بر و بچس تلفن می‌کنید و یک گروه فراهم می‌آورید و می‌روید کوه و چند شب آن‌جا اتراق می‌کنید و کمپ می‌زنید یا این تورهایی که برای جنگل ابر نام‌نویسی می‌کنید و زحمت آن همه پیاده‌روی را به جان می‌خرید یا مخصوص آب درمانی به مناطقی می‌روید که چشمه‌های آب گرم دارند، شما مشمول عنوان اکوتوریست یا معادل فارسی آن بوم‌گردشگر می‌شوید. تبریک میگم واقعا!!!

چرا می‌بایست به اکوتوریسم توجه بیشتری نشان داد؟
این کلام به گوش همه ما آشناست که ایران کشور هفت اقلیم است. حتی یادم هست یک برنامه مستند هم به این نام درباره مناطق مختلف ایران ساخته شده بود. حال چیزی که باعث می‌شود، بوم‌گردشگری به نظر خیلی از دست اندرکاران این عرصه، اهمیتی بیش از سایر انواع گردشگری داشته باشد این است که سایر انواع گردشگری همگی دارند به همدیگر شبیه می‌شوند. به هر شهر یا کشوری که سفر می‌کنید با شرایط یکسانی روبرو می‌شوید. به وسیله همان قطار و اتوبوس و هواپیمای همیشگی خود را به مقصد می‌رسانید. داخل همان هتل‌ها و مهمانسراهای همیشگی اقامت می‌کنید. همان غذاهای همیشگی را تناول می‌کنید و همان شبکه‌های همیشگی را می‌بینید. تنها چیزی که این وسط تغییر می‌کند مناظر است و فرهنگ مردم آن جامعه. پس چرا کل این خرج‌های اضافی را از سفر خودمان حذف نکنیم و واقعا وارد زندگی و محیط آن جامعه نشویم؟ متأسفانه صنعت گردشگری آن‌طور که می‌شناسیمش باعث شده خیلی از فرهنگ‌های جوامع گردشگر پذیر رنگ ببازند. اگر غذای محلی جایی در منوی هتل‌ها و رستوران‌ها نداشته باشد؛ کم‌کم از سفره اهالی آن جامعه هم رنگ می‌بازد. تعریف لباس محلی زیر سؤال می‌رود و مردم محلی با دیدن لباس‌های گردشگران همرنگ آن‌ها خواهند شد و همه این‌ها یعنی یکرنگ شدن همه و از بین رفتن خرده فرهنگ‌ها و تفاوت‌های اجتماعی.

اما در بوم گردشگری همان محیط دست نخورده، همان فرهنگ و رسوم مردم منطقه، غذاهای محلی و پوشش ویژه آن بوم که در ایران بسیار متنوع هم هستند، باعث جذب گردشگر می‌شود. نتیجه این که مردم آن منطقه با استمرار فرهنگ و رسوم خودشان منبع درآمدی دارند و اگر بخواهند آن فرهنگ را از دست بدهند دیگر جذابیتی برای گردشگران نخواهند داشت. این برای بومیان هر منطقه حکم طلا را دارد چون از فرهنگ خودشان ارتزاق می‌کنند. اما همه منفعت هم برای بومی‌های منطقه نیست. خود گردشگران هم علاوه بر لذت بردن از مناظر طبیعی و تجربه نوعی جدید از زندگی، این شانس را دارند که به دلیل حذف شدن خیلی از زواید سفرهای عادی هزینه بسیار کمتری را پرداخت کنند و بیشتر لذت ببرند.

از اینجا به بعد بپردازیم به یکی از این تجربه‌های بوم گردشگری که در نوروز همین امسال برای من رقم خورد...

روستای مصر

کسانی که فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» رضا میرکریمی را دیده باشند؛ احتمالا با این اسم آشنایی دارند. این همان روستایی است که دکتر برای رسیدن به پسرش از آنجا عبور کرد و بعد هم گرفتار توفان شن شد. روستای مصر در 45 کیلومتری شرق شهر جندق از توابع شهرستان خوروبیابانک قرار دارد. بیشتر مسیر جندق تا مصر هم خاکی است. ما حوالی غروب به جندق رسیدیم و نشانی مصر را گرفتیم. همان جا متوجه شدیم یک قلعه خشتی مسکونی هم در شهر جندق وجود دارد و دل‌مان نیامد سری به آن هم نزنیم. چون شب بود و ابزار نورپردازی نداشتم، امکان عکاسی به صورت حرفه‌ای فراهم نشد لیکن همین قدر بدانید که یک قلعه خشتی قدیمی مثل همان ارگ بم و ارگ راین بود، با کوچه‌های باریک که امکان تردد خودرو در آن‌ها میسر نبود، اما مردم با موتور و پای پیاده در آن رفت‌وآمد می‌کردند. یک قلعه زنده از دل تاریخ بیرون آمده بود و زندگی در کوچه‌هایش جاری بود بدون این که افراد زیادی از آن خبر داشته باشند. از آن جاهایی است که حسرت‌اش به دلم ماند و بعدا باید دوباره و به طور مفصل به آنجا سر بزنم. بگذریم...

ابتدای جاده خاکی مصر، یکی از مغازه‌دارها به ما هشدار داد که تند نرویم. در ظاهر شب قبل 2 خودرو در همان مسیر چپ کرده بودند. با خوف و رجا و احتیاط‌های هرگز ندیده و نشنیده پای به این جاده گذاشتیم. نور مهتاب مسیر را روشن کرده بود و جاده کاملا واضح بود. 45 کیلومتر را ظرف مدت 55 دقیقه طی کردیم. وای که چه لذتی داشت سیمای برج و باروی روستا بعد از آن همه رانندگی. روستای مصر در طول جاده گسترش پیدا کرده و ظاهرش شبیه بولواری است که دو طرفش خانه ساخته باشند و در هر طرف هم فقط یک خانه است. یعنی خانه‌ها پشت سر هم ساخته نشده‌اند و چیزی به نام کوچه وجود ندارد، بلکه در طول جاده گسترش یافته‌اند. شغل مردم روستا کشاورزی و دام‌پروری است. محصولات کشاورزی عمده طبق معمول بیشتر نقاط گرم و خشک، گندم و زعفران است. اما دام‌شان چیز ویژه‌ای است، معروف به کشتی صحرا، یعنی همان شتر.

روستای مصر-شهرستان خوروبیابانک

به مصر خوش آمدید

اولین خانه روستا، منزل علی ابراهیم معروف به علی ساربان است. از قبل برای 2 شب جا رزرو کرده بودیم. خودش آمد دم در و خسته نباشید گفت و خانه را به ما نشان داد. خانه‌اش شامل یک حیاط و باغچه در وسط بود که اتاق‌ها دور تا دورش ساخته شده بودند. یک ضلع خانه را بهارخواب، 2 سرویس بهداشتی و دو حمام تشکیل می‌داد. در اضلاع دیگر، اتاق‌ها و آشپزخانه تعبیه شده بود. ساربان پرسید کی دوست داریم شام بخوریم و ما هم که از خستگی می‌خواستیم زودتر بخوابیم، خیلی خوشحال شدیم وقتی دیدیم 10 دقیقه بعد پلو مرغ داغ با ماست محلی و نوشابه و نان جلوی روی‌مان چیده شده. غذا را زدیم به بدن و خوابیدیم. صبح هم از اول وقت صبحانه آماده بود. صبحانه را در بهارخواب خوردیم. کش‌وقوس‌های لذت‌بخش بعد از خواب، تخم مرغ محلی، پنیر و چای حسابی روی فرم‌مان آورد.

شترسواری واقعی

روستای مصر در حاشیه کویر است و کمتر رنگ برف و باران را می‌بیند. اما یک بار آن‌جا سیل آمده و آب حاصل از آن در محلی نزدیک به روستا که پای پیاده 1 ساعت راه است، جمع شده و یک نیزار در آنجا به وجود آورده که حالا جزو جذابیت‌های این روستا محسوب می شود. وجه تسمیه علی ساربان این است که او گله مفصلی از اشتران دارد. صبح با ساربان هماهنگ کردیم و چند تا شتر گرفتیم و زدیم به دل کویر. آنجا بود که فهمیدیم شتر برخلاف ظاهر تنومندش تا چه حد حیوان رامی است. قبلا شنیده بودیم که شترها اگر افسارشان را به دست موش هم بدهی، همه در پی همان موش خواهند رفت ولی تا وقتی ندیده بودیم دخترک 4 ساله علی ساربان چطور شتران را در پی خودش می‌کشد، به صحت و سقم این قصه پی نبرده بودیم. صدای زنگوله شترها در دل سکوت کویر، منظره ماسه‌های روان و بالا و پایین رفتن بدن شتر از آن حس هایی است که تا تجربه‌اش نکرده باشید، لذت واقعی‌اش را درک نخواهید کرد. به خصوص که مثل بعضی مناطق که فقط چند دقیقه سوار شتر می‌شوید نیست؛ بلکه برای رسیدن به مقصد مشخصی، درست مثل کاروان‌های تجاری قدیم با شتر سفر می‌کنید.

ظهر خسته و گرمازده از صحرا برگشتیم. گرمازدگی من هم البته به این دلیل بود که کلاه حصیری‌ام بین راه از سرم افتاد و کسی از پشت سری‌ها هم آن را برنداشت. در ضمن در مصرف آب هم صرفه‌جویی نکرده بودم و این آخری تشنگی هم بلای جانم شده بود. بالاخره که برگشتیم و بعد از شستن سر و صورت که دوباره سر حال‌مان آورد نشستیم توی همان بهارخواب و یک پلو قیمه خانگی با دوغ سرد زدیم به تن خسته. بعدش هم که مختصر استراحتی کردیم.

تخت عباسی و تخت عروس

حوالی مصر، دو بلندی وجود دارد به نام‌های تخت عباسی و تخت عروس که مشرف به صحرا و دریاچه نمک هستند. این دو پشته علاوه بر منظره زیبایی که دارند محل گردش و تفریح بومی‌های منطقه هم هست که بر روی ماسه‌ها با خودرو بالا و پایین می‌روند. تجربه‌ای شبیه به سافاری‌های دبی. حوالی عصر محسن نامی با خودرو آمد دنبال‌مان و رفتیم به تخت عروس. آنجا به ما گفت ماسه‌های اینجا مطلقا آشغال ندارند و جانوری هم توی آن‌ها زندگی نمی‌کند و می توانید خیلی راحت بدون کفش و جوراب رویشان راه بروید و راست هم می‌گفت. اولا ماسه‌ها برخلاف ظاهرشان وقتی پای غیر مسلح را رویشان می‌گذارید خیلی خنک و سرد هستند و راه رفتن رویشان خیلی لذت‌بخش است و از طرف دیگر از جک و جانور هم خبری نبود.

بعد از تخت عروس به تخت عباسی رفتیم و آنجا طلوع ماه را نظاره کردیم. سحرانگیزی طلوع ماه در کویر را می‌توانید در عکس ببینید. آن شب، با وجودی که هوا مهتابی بود اما ستاره‌ها خیلی واضح‌تر از هرجای دیگر، قابل رؤیت بودند. خواستیم بادبادک آرزوها هم به هوا بفرستیم ولی شدت باد زیاد بود و تلاش‌مان ناکام ماند. شب دیرهنگام به خانه برگشتیم. باز پلو کوکوسبزی انتظارمان را می‌کشید. شب را همان‌ جا استراحت کردیم و صبح عازم شدیم. تجربه‌ای کوتاه اما لذت‌بخش بود. در کنار خانواده چیزهای جدیدی را از طبیعت کشف کردیم، خوب خوردیم و خوابیدیم، از هوای خوب بهره بردیم، از تلویزیون و رادیو و مظاهر تمدن شهری به دور بودیم و خرج کمی هم کردیم. همان طور که گفتم اکوتوریسم برابر است با یک بازی دو سر برد.

منبع:روزنامه خراسان




برچسب ها : گردشگری