امشب، شب کوچ غریب تاریخ است...
تا به کی این داغ غربت را به سینه اش حمل کند؟
تا به کی سر به چاه بگذارد و اشک شبانه بریزد؟
فرمود: فزت و رب الکعبه...
آری، به پروردگار کعبه که سعادتمند شد،
راحت شد از این فراق سی ساله،
دیگر چیزی نمانده که حبیبش را ببیند، و حبیبه اش را، آرام دلش را!
دیگر تمام شد این نامرد مردمان، او می رود که مردمی بهتر از اینان ببیند و اینان می روند که ....