حاج اصغر ناصر در سال 1318 در مهرجان و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. او فرزند علی محمد ناصر( معروف به اقای ناصر) که یکی از کدخدایان وقت مهرجان بوده است .دوران تحصیلات ابتدایی و مکتب را نزد اساتید مهرجانی گذراند. از همان سالهای ابتدایی و کودکی ذوق هنری و طبع شعر او زبانزد بزرگان مهرجانی بوده است به صورتی که چندین بار از سوی بزرگان مهرجان مورد تکریم و تشویق در ان زمان قرار میگیرد . در دوران جوانی جهت ادامه تحصبل و کسب معاش و پیدا کردن شغل راهی تهران شد و هم اکنون به عنوان فردی باز نشسته در تهران سکونت دارد.
در طول سال چندین بار جهت صله ارحام و دید و بازدید به ولایت و موطن خود , مهرجان باز می گردد هر چند به سبب وجود بیماری و کسالت جسمی حضورش در مهرجان در این دو, سه سال کم رنگ بوده است ولی هم اکنون نیز قریحه و طبع شاعری او در حال تراوش است که در مواقعی به سرودن اشعاری و بیشتر در مدح و ثنای ائمه اطهار و چهاده معصوم می پردازد. ارادت خاصی به بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) و مولای متقیان حضرت علی (ع)دارد که در اشعار او به وضوح به چشم می خورد.هر چند بالغ بر چند هزار بیت شعر به رشته تحریر دراورده ولی متاسفانه هنوز دیوان و کتاب شعری از او به چاپ نرسیده است. اشعار زیر نمی از یم اشعار اوست که چندین سال پیش توسط ایشان سروده شده است.
مهرجانی غم مخور
مهرجانی از برای وضع مهرجان غم مخور      تا که سفرت باز باشد بهر میهمان غم مخور
شکر ایزد کن که اندر زندگانی راحتی      تا که باشد بر دل تو مهر یزدان غم مخور
تا که میخوانی نمازت با جماعت صبح و شام      داخل مسجد روی اندر شبستان غم مخور
تا که داری دفتر بی سیم و پیک نامه بر      نامه ها گر دیر می اید به مهرجان غم مخور
تا که درمانگاه و دارو رایگان در دست توست      از برای قیمت دارو و درمان غم مخور
گر موتور برق تو میگردد شب و روزی خراب      تا که باشد نور شمس و ماه تابان غم مخور
گر دبستانت بود یک مدتی بی سرپرست      یک مدیر اید زخور بهر دبستان غم مخور
گر بتابستان نداری پنکه و کولر ولی      در عوض داری همان بادگیر و ایوان غم مخور
گر نداری اجر و سیمان برای ساختمان      خانه هایت میشود از سیل ویران غم مخور
تا که داری اشتر و اسب و الاغ و استری      از برای قیمت ماشین کماکان غم مخور
گر نداری سرزمین سبز و پارک جنگلی      دشت سر سبزت بود همچون گلستان غم مخور
گر نداری سرو و شمشاد و درختان چنار      نخل سبز و خرّمت چون سرو بستان غم مخور
تا که داری گوشت گوسفند و شتر بهر کباب      از برای گوشت ماهی مرغ بریان غم مخور
گر نداری گندم و جو هم به مقدار کفاف      گندمت اید زاستان خراسان غم مخور
ارد اطلس را بخور از اصفهان با نرخ روز      گر نباشد اسیاب و اسیابان غم مخور
معدن پودر سفید داری به نام بنتونیت      شرکتی از ان برد سود فراوان غم مخور
دختران اوقات بی کاری درون خانه ها      می زنند بر فرش گره با دست لرزان غم مخور
با توان هم می نمایند کارهای خانه را      می کنند حفظ حجاب دارند ایمان غم مخور
می کشند زحمت ولیکن حقشان را می خورند      فرش از انها می خرند بسیار ارزان غم مخور
از لحاظ صنعت قالی نمودی پیشرفت      فرش تو بهتر بود از فرش کرمان غم مخور
گر در انجا زندگانی از برایت مشکل است      تا که باز است بهر تو این راه تهران غم مخور
مردم مهرجان همه زحمت کش و با اعتقاد      راضی بودند هرچه حق داده به ایشان غم مخور
هیچوقت جای خدا دیگر نکردند بنده گی      این بود از افتخار اهل مهرجان غم مخور
می شود اینده ای نزدیک شهری با صفا      از حریم کوه قله تا عروسان غم مخور
می شود اباد از لطف خدای لا یزال      میکنند کوشش و همت نوجوانان غم مخور
بِشُود تاسیس دانشگاه علم و معرفت      چون ترقی میکند در حد استان غم مخور
ناصرا کم گفته ای از مهرجان و مردمش      حق بود اگاه از اسرار پنهان غم مخور
اصغر ناصر1345 ه.ش

اگر لطف خدای خویش خواهی      مکن از کبر بر مردم نگاهی
بکن خدمت به مردم تا توانی       اگر از حق جزای خیر خواهی
اگر بر تخت عزت می نشینی      بکن خدمت کز ان لذت ببینی
نباشی گر دمی غمخوار مردم      بدان خیری به جز ذلت نبینی

اگر تمام جهان چون طلای ناب شود      برای مادری این هدیه انتخاب شود
کم است هدیه برایش مگر ضمیمه ان      به او زجانب حق ارجعی خطاب شود

بهاری انسان به جمال نیکوست      ان هم به سر و صورت چشم ابروست
چون صورت ظاهری شود فرسوده      زیباست کسی که صاحب خلق نکوست
منبع: کانون فرهنگی هنری حضرت ابوالفضل(ع) مهرجان
*****
مروری بر 5 مطلب اخیر شعر در این وبلاگ
دو شعر از بابا حیدر
گذشته مهرجان از زبان باباحیدر
شعر زیبای نوشاد بابائیان در وصف دکتر کریمی
مطلب دیگری موجود نیست
مطلب دیگری موجود نیست



برچسب ها : شعر